کتابفروشی

مدتی در یک کتابفروشی معتبر کار می‌کردم.

قرار بود آماده بشیم واسه نمایشگاه کتاب تهران که اردیبهشتا برگذار میشه.

شور و شوق زیادی بود و داوطلبان زیادی هم رزومه فرستاده بودن واسه کار کردن.

به ما گفتن چند تا کتاب جدید انتشاراتمون رو بخونین و درموردش اطلاعات کسب کنید تا واسه نمایشگاه آماده بشین، فلذا یه مدت کارمون هر روز این بود که بریم فروشگاه بشینیم و رمان و داستان بخونیم ساعت ها و حتی برای اون‌وقتی که می‌ذاشتیم هم بهمون پول می‍دادن.

منم خیلی تلاش می‌کردم. از کلاسیک‌ها شروع کرده بودم تا معاصرین و هر روز قبل رفتن هم یه اسپرسو میزدم که با انرژی وافر وارد بشم و واقعا فکر و ذکرمم همونجا بود صرفا.

یه روز مدیر مجموعه اومد بالا سرم و گفت خسته نباشی، لطفا برو دفتر مرکزی اونجا کارت دارن. سمعا و طاعتا پذیرفتم و راهی شدم. انتظار داشتم بگن حالا امروز استثناً اینجا پیش ما یه کاری رو بکن تا فردا که برگردی به فروشگاه. اما وقتی وارد شدم مسئولش گفت خسته نباشی! خیلی متشکریم از حضور پرشورت. شما صلاحیت ادامه همکاری با ما رو نداری. 

متعجب و آشفته پرسیدم: چظور؟ چرا؟

چون مدیریت فروشگاه تشخیص دادن شما روابط عمومیتون بالا نیست و نمیتونین تو نمایشگاه مشتری که میاد رو بقاپین! 

گفتم: قبول دارم درونگرام، ولی آخه وقتی یه جا میشینم و دارم کتابی میخونم و ارتباطی با مشتری ندارم، روابط عمومیمو از کجا تشخیص دادن جناب مدیر؟

راهیم کرد دوباره پیش مدیر فروش و گفت یه فرصت دوباره بهش بده. مدیر عزیز هم نکرد نامردی و هرچی کار عقب مونده تو فروشگاهش داشت اون روز از تمیز کردن قفسه‌ها و چینش مجدد کتب رو به من سپرد و سرآخر در حالی که غرق عرق بودم گفت خسته نباشی ولی نظر من همونه، شما زبل نیستی و صدات در نمیاد!

اعتراضی نداشتم. همیشه اینطوری بودم. تو مایه‌های رضا به قضا دادن و از مامضی درگذشتن.

اما با خودم گفتم شاید همین هم ناشی از غیر اجتماعی بودنمه. اینکه نمیتونم واضح اعتراضم رو بیان کنم و زیادی به هرکسی احترام میذارم. چون تو مکان عمومی و مقابل یک فردی که ظاهر موجه و محترمی داره صدایم رو بلند نمیکنم. 

رفقای درونگرای زیادی دارم. کلا درونگراها خوب همو جذب میکنن. مشکل هممونم شاید همینه. نمیتونیم مثل بقیه با دیگران سریع مچ بشیم و ارتباط بگیریم. خیلی وقتا-نه همیشه- میبینم بسیاری از افرادی که درمورد چیزی حرف میزنن و چه بسا 80% هم اشتباه باشه، ولی چون اعتماد به نفس بالایی دارن و مطمئن هم صحبت میکنن، مخاطب ناگزیر از پذیرششه. اما افراد زیادی رو هم میشناسم که 99% درمورد چیزی مطمئنن و ازش اطلاعات کاملی دارن، اما به خاطر همون1% خطا حرفی نمیزنن و همین باعث میشه که دیگران بهشون توجهی نکنن.

این روزها میبینم افراد زیادی رو که از مزایای درونگرایی صحبت میکنن یا سعی میکنن برونگراها رو آشنا کنن با این تیپ شخصیتی، اما حقیقت اینه که تا خودت همچین نباشی، درکش نخواهی کرد و مزایا که هیچ، اما مصائبش همچون باران رحمت الهی بر سرت نازل میشه در هر لحظه!

۲ لایک

دست رو دلم میذاری که خونه؟

نگفتم درونگراها همدیگر رو خوب جذب میکنند؟:)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آخرین مطالب
کتابفروشی
پولین
در مذمت یا ستایش تنهایی؟
شروعی دوباره
روانکاوی
مقصد نهایی
از "درد" سخن گفتن و از "درد" شنیدن
مهتری و کهتری
هیچ همچون پوچ
مست شوید!
محبوب ترین مطالب
از "درد" سخن گفتن و از "درد" شنیدن
هیچ همچون پوچ
مقصد نهایی
مهتری و کهتری
روانکاوی
مست شوید!
کتابفروشی
در مذمت یا ستایش تنهایی؟
آموزشگاه رانندگی
شروعی دوباره
آرشیو مطالب
پیوند ها
ساخت وبلاگ جدید در blog.ir
نرم افزار مهاجرت به blog.ir
وبلاگ رسمی شرکت بیان
صندوق بیان
پیوندهای روزانه
پاسخ به سوالات وبلاگ نویسان
آخرین وبلاگ های به روز شده
زندگی به سبک بیان!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان