" از نوشته ها همه تنها دوستار آن ام که با خون خود نوشته باشند. با خون بنویس تا بدانی که خون ،جان است.
دریافتن خون بیگانه آسان نیست ؛ از سرسری خوانان بیزارم ؛
آن که خواننده را شناخت ، دیگر برای خواننده کاری نکرد ؛
سده ای دیگر با چنین خوانندگان ، یعنی گندیدن جان ... " 
"فردریش ویلهلم نیچه"


دیگه خیلی وقت بود که نمی نوشتم ، شاید مرکب وجودم از تراوش هر نوع کلمه ای خشک شده بود.
با نگاهی سطحی به اطرافم می دیدم که دیگه خیلی وقته تیشه خورده به ریشه ی وبلاگ نویسی ،
این روزا دیگه اینستاگرام مد شده و تلگرام ؛
و اینچنین شد که نیاز به یه جای خلوت رو احساس کرد ، یه جایی که دیگه حرفی از چیزهای تکراری نباشه،
یه جایی که آدماش سرشون تو لاکه خودشون باشه و بشه "گاهی" هم از فضای مجازی لذت برد.


اینجا می نویسم :
خاطرات و حرفای یه پسربچه ی سیبیلو رو ؛
مهم نیست از کجا ، به قول دوستان که : همان شهر...
با زاویه ی دید شاید کج ،
متأثر از فیلسوفی دیوانه ،
که این روزا شاید به پارادوکس گویی دچار شده ،
و شاید میشه بهش گفت :
"جناب سوفیست "