هیچ همچون پوچ

امروز داشتم به کتاب های توی قفسم نگاه می کردم ،

شعر ، داستان ، نثر ،فلسفه ، جامعه شناسی ، عرفان ، نمایشنامه ...

با دیدن عنوان هر کدوم از کتاب ها ، یه صفحه اومد جلوی چشمام. 
این کتاب از کجاست ؟ کی بهم داده ؟ از کجا خریدمش ؟ توش نوشتم ؟ علامت چطور؟

یاد روزای دبیرستان افتادم. روزایی که به قول دوستان "دچار ادبیات" بودیم. یاد زمانایی که دلم میخواست هرچه زودتر تمومش کنم و برم دانشگاه ،
 از طرفی زمانی که تمومش کردم دلم میخواست برگردم دوم دبیرستان سر کلاس دوم انسانی ! 
راستی ، چه تناقضی !
از اون روزها واسم یه گلدون مونده ، با یه کاکتوس خسته که از بس بهش آب ندادم دیگه نرم شده.
آخ که چه فازی بود ! هفته ای میرفتم یه شاخه گل نرگس میخریدم و می آوردمش خونه ؛ شبا قبل خواب چراغ اتاقم رو خاموش میکردم و با شمع به گل نرگس نگاه می کردم ،
از طرفی گاهی وقتا پای حافظ ، عطار ، سعدی یا مولانا و شهریار رو هم می کشیدم وسط...
وصف معشوق شهریار ، هفت شهر عشق عطار ، شاخ نبات حافظ ، اندرز های سعدی و شرح خوندن از رو کتاب شرح مثنوی شریف فروزانفر بود همنفس اون شب ها .
یکی از دوستان میگفت : تو باید دختر میشدی و اون موقع برازندت بود که بشینی کنج اتاق و "تن تن ت تن " بکنی و مصراع بزاری کنار مصراع !:)
بی تعارف میگم ؛ 

.
کاش می شد برگشت به اون روزها ، 
به قول فروغ که :
آن روزها رفتند
آن روزهای خوب
آن روزهای سالم سرشار
آن آسمان های پر از پولک
آن شاخساران پر از گیلاس
آن خانه های تکیه داده در حفاظ سبز پیچکها به یکدیگر
 آن  بام های بادبادکهای بازیگوش
آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها...


پ.ن: گاهی وقتا با خودم میگم کاش میرفتم ادبیات ؛ هیچ همچون پوچ عالی نبود ...

۹ لایک
۱۰ شهریور ۱۵:۵۲ لیمو جیم
نمیدونم چرا من هیچوقت دلم نخواسته به عقب برگردم,حتی با تمام بدیهای زمان حال! و بیشتر دلم میخواد که به اینده برم. شاید چون هنوز امیدوارم! 
جالبه 
و اینکه موافقم روحیه تون در این مورد شباهتی با همجنسهاتون نداره!

نه ، بحث امید نیست لیمو ،

یه سری چیزا هستن که اگه صدسال هم از عمرت بگذره دوست داری برگردی و دوباره تجربشون کنی ،
چیزایی که آیینه ی زندگی فقط یکبار اجازه ی دیدنشون رو بهت میده ...
آره:)) خیلی سخت بود جور شدن با آدمایی که نه میفهمیدیشون و نه میفهمیدنت :)

من هم گاهی دلم می‌خواد برگردم به دورانی که سوم راهنمایی بودم. روزای خیلی خوبی بود.

چه شخصیتِ جالبی داشتید شما :))
ادبیات خیلی روح‌نواز و آرامش بخشه. چی خوندید مگه؟!

ته دل همه یه روزای خوبی هست،

روزایی که انگاری دیگه بر نمیگردن...
چقدر غریبه استفاده از افعال ماضی ، داشتن ؛
افراد معدودی این شخصیت رو "جالب" میدونن واقعا!:))
گفتم توی متن ، بیشتر ادبیات وشعر.:)

الان من دراون قسمت زمانی هستم که دلم می خواد برم دانشگاه میدونم دلتنگ این روزها قطعا میشم ولی 12 سال تو مدرسه دیگه داره حالمو بد میکنه..
حال روزاتون خوش

همه ی آدم ها نوعی پر پرواز رو دارن ،

فقط تفاوتشون در زمان پریدن و نوع پریدنشونه ؛

یه سریا تا میپرن دلتنگ بام گذشتشون میشن و بعضیا هم به قول وحشی :
از بامی که پریدیم ، پریدیم!:))

۱۰ شهریور ۲۲:۱۲ Shahtot 🍇🍇🍇
سلام :)
چه علاقه زیادی دارید به ادبیات و این خیلی خوبه
کلن از طرز صحبت کردنتون کاملا مشخصه که مطالعه ی زیادی داشتید و کتاب های
زیادی خوندید :)
با آرزوی موفقیت ( میتونید در کنار رشته ای که درونش تحصیل میکنید ادبیات رو هم 
ادامه بدید ) 
:))

درود ،

سپاس گزار از لطفت شاتوت عزیز ،
امیدوارم مجالش مثل گذشته باشه :)
همچنین برای شما.

۱۱ شهریور ۰۱:۲۲ لیمو جیم
یه چیزایی مثل عشق ! 
شادی های بی دلیل 
خوب بودن های واقعی 



خب توی این مورد بگم که کاااملا درک میکنم! از سخت هم فراتر 

خوب بودن سخت شده ،

و سخت تر از اون ، خوب موندن؛
خوشحالم!:)

آخه نگفتید الان چطور روزگار می‌گذرونید و چه عادت‌هایی دارید. برای همین از فعلِ ماضی استفاده کردم!
قطعاً شخصیت‌تون جالب بوده. ( الان هم همینطوره یقیناًً ) :))
منظورم این بود که رشته دانشگاهی‌تون چی بوده. توی دانشگاه چی خوندید و یا می‌خونید؟؟

واسه همین میگم که چقدر غریبه !:)

ممنون:)
فلسفه میخونم.:)

۱۱ شهریور ۱۰:۰۰ سوشیانت زرتشتی
درود 
1- این نوشته شما منو یاد خودم می ندازه با همین خاطره ها از گذشته و البته من از دبیرستان به دانشگاهم به تفاوت داشت و اون اینکه حاضرم زمان بیشتری از عمرم رو بابت 4 سال دوره لیسانس معاوضه کنم
2- روحیاتت ربطی به جنسیتت نداره، این همه عالم و شاعر و اندیشمند داشتیم که اتفاقا خیلی روحیات این چنینی داشتن، حالا اینکه دوره زمونه این روحیات رو فقط برای جنس مونث قابل قبول میدونه ایراد اوناست نه شما
3- این شعر سهراب رو تقدیمت میکنم( البته این شعر مصداق برداشت من از پست شماست و لزوما به معنای همخوانی با شرایط حال شما شاید نباشه)

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
!!!هیچ
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست

درود ،

درسته ؛ دوره ی لیسانس جزو شیرین ترین ادوار زندگی تحصیلی هر فردیه...
خوشحالم که همچین روحیه ای داشتین ، پس بهتر درک میکنین زیستن باافرادی که به قول اوستا:
"ار درد سخن گفتن و از درد شنیدن / با مردم بی درد ندانی که چه دردیست ..."
و چه غریبانه میشه وقتی این روحیات  کششی به سمت وسوی فلسفی داشته باشه، میدونین که چی میگم ؟

و سپاس فراوان از بابت شعر ،
چه خوش گفته سهراب :
"زندگی آبتنی کردن در حوضچه ی اکنون است ..."

من اصلا دلم نمیخواد برگردم عقب بخصوص دوم دبیرستان :) شاید بدترین روزهای زندگیم بودن ... انتخاب رشته و ریاضی و تجربی و اون همه سختی کشیدن :) تازه آخرشم چیزی نشد که خودم میخواستم ولی بازم الحمدلله :)
خوبه که اون روزا انقد برای شما خوب گذشته که دوست دارید برگردید !

کلا نفس دبیرستان شاید واقعا چیز جذابی نباشه:))؛ خصوصا با پسرهای انسانی:/

ولی همیشه یه چیزی هست که میکشوندت به اون سمت ؛
حتی اگر در بدترین شرایط محیطی هم بوده باشی...
یه چیزی مثل علاقه ، زندگی کردن با یه رشته ...
سپاس از حضورتون :)

دوست ندارم برگردم به اتفاقایی تجربه کردم،دوست دارم برگردم به چیزایی که باید تجربه میکردمو نکردم.و خب نمیشه ...
شعر دوستی و اینجور علاقه های قشنگ قشنگ که مال دخترا نیست فقط...:)

واقعا ؛

افسوس که نمیشه ...
علاقه های قشنگ قشنگ:))
ممنون :)

اون روزا همه چی دوست داشتنی تر بود

درود ؛ 

قطعا هم همین گونست...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آخرین مطالب
کتابفروشی
پولین
در مذمت یا ستایش تنهایی؟
شروعی دوباره
روانکاوی
مقصد نهایی
از "درد" سخن گفتن و از "درد" شنیدن
مهتری و کهتری
هیچ همچون پوچ
مست شوید!
محبوب ترین مطالب
از "درد" سخن گفتن و از "درد" شنیدن
هیچ همچون پوچ
مقصد نهایی
مهتری و کهتری
روانکاوی
مست شوید!
کتابفروشی
در مذمت یا ستایش تنهایی؟
آموزشگاه رانندگی
شروعی دوباره
آرشیو مطالب
پیوند ها
ساخت وبلاگ جدید در blog.ir
نرم افزار مهاجرت به blog.ir
وبلاگ رسمی شرکت بیان
صندوق بیان
پیوندهای روزانه
پاسخ به سوالات وبلاگ نویسان
آخرین وبلاگ های به روز شده
زندگی به سبک بیان!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان