من دانشجویی بودم که همیشه وقتی صحبت از مهاجرت و برگزیدن غربت بر وطن میشد، بدون تردید، ماندن رو ترجیح میدادم. نمیدونم، شاید این تفکر مربوط به ماهیت رشتهای بود که سالها درش تحصیل کردم و حبّی که نسبت به وطن داشتم در تمام زندگیم.
از دو سال پیش همزمان با شروع مقطع ارشد، تصمیم جدی گرفتم تا دستکم برای تجربهای جدید به خارج از ایران برم و چند سالی در فرنگ هم تحصیل کنم تا علاوه بر کسب دانشی فراتر از آنچه در اینجا آموختم، ماجراجویی و تجربهای محنصربفرد هم کسب کنم.
مثل همه بچهها، آیلتس دادم، مدارک تحصیلیام رو آزاد کردم، رزومه جمع کردم و در همین حال از پایاننامه ارشدم هم دفاع کردم و آماده برای پرواز شدم. سال اول به طریق بلندپروازان، برای آمریکا اقدام کرده بودم و دو پذیرش از دو دانشگاه خوب از آمریکا گرفتم. اما تا اون زمان چندان اطلاع دقیقی از پروسه ویزای آمریکا نداشتم و روغنش هنوز به تنم مالیده نشده بود. زمانی از این پروسه اطلاع کامل پیدا کردم که به سفارت آمریکا در ارمنستان رفتم و دیدم هر آن کسی که به اونجا آمده بود، دفعتاً و بدون اتلاف وقت ریجکت میشد و من هم.
زمان اپلای برای اکثر دانشجویان معمولاً دو ساله هست، مثل اعتبار مدرک زبانشون. فرد متقاضی هم معمولاً سال اول حسابی داغه و با خودش میگه: خب حالا امسال نشد، نشد! سال بعد یه جای بهتر پیدا میکنم! اما به تجربه میگم که هرچه آدم بیشتر در این فرایند باشه، استهلاک و فرسایش روانی بیشتری هم در انتظارشه. با خودم میگفتم حالا یه سال دیگه هم صبر میکنم و در طی سال آتی وقت بیشتری برای کسب تجربه در زمینههایی خواهم داشت که در زمان دانشآموزی و دانشجوییام نداشتم؛ ولی این یه سال برام به اندازه یک دهه به درازا کشید. به چشم دوستانم رو دیدم که با رزومههای بسیار پایینتری به جاهای بهتری رفتند و من هنوز معلق و گرفتار بودم.
برای سال دوم تصمیم گرفتم یک مقصد امن و به قول دوستان سِیف رو امتحان کنم و در طی تحقیقاتی که کردم، آلمان جزو کمریسکترین مقاصد برای دانشجویان ایرانی بود. پس دیگه بیخیال صغری و کبری شدم و دو دانشگاه در آلمان رو گزین کردم و منتظر بودم تا ادمیشنشون بیاد. پیشبینی ماوقع چندان دشوار نیست. جنگ شد و سفارتخونهها بسته شدن و من و هزاران نفر دیگه که سالها در تلاش برای خروج بودیم ماندیم در گِل. المنة لله که یک نقشه فرار نهایی داشتم که آن ایتالیا بود و آن هم وضعیتش در طی یکی دو سال اخیر بسیار تغییر کرده و صفاش بسیار طولانیتر شده.
در این روزهایی که همه به سمت شبکههای مجازی جدید سوق پیدا کردند و ذوق نوشتن در بلاگ دیگر از بین رفته، نمیدونم کسی این پیامهای من رو خواهد خوند یا نه، اما این نوشتار به مثابه دفتر خاطرهای هست تا فراموش نکنم وقایع رو. مسیری که در اون برای بیش از 12 کشور اپلای کردم و ادمیشن گرفتم، اما در آخر انتظار و دعا برای جایی را میکشم که اگر دو سال پیش میخواستمش بدون معطلی ویزایش را دریافت میکردم.
شاید مهاجرت تحصیلی برای هر فرد معنای خاصی به همراه داشته باشد. برای من این پروسه تنها برای فرار نبود، بلکه راهی بود تا به خودم اثبات کنم من هم توانایی کسب تجربیات جدید را دارم. اینکه من هنوز هم آماده شروع یک مسیر جدید هستم. و مهمتر از همه، اینکه من هنوز زندهام و آنقدرها هم پیر نشدهام.
